۱۳۸۷ مهر ۲۹, دوشنبه

تكامل

با سلام آغاز مي شود
دست مي دهيم ،نگاه ها گره مي خورند وآشنايي شكل مي گيرد
به هم سلام مي كنيم وباقي حرف ها را نمي زنيم ،چشم ها ي گويا پيش داوري مي كنند
دست در دست در كوچه ها راه مي رويم وسرشار از نشاط واميد مي شويم.
روزها مي آيند ،پيوندها محكم تر مي شوند وزمان..(چه روند بد شگوني است )..زمان كه مي گذرد ،همه چيز رو به عادت مي رودو يكنواختي بر همه چيز حاكم مي شود
چشم ها مي شوند تيله هاي بي جان ودستها به بهانه سرما همنشين جيب ها !
دريا همان درياست،كوهها همچنان پابرجا..خورشيد مثل هر روز مي تابد وابر ها چون هميشه شان مي بارند ومن ..هر روز بيشتر از روز پيش دوستشان دارم
عجبا !روند بد شگون زمان هرگز تكراري شان نمي كند
آينده شگرف فرا مي رسد
همه چيز بدون خداحافظي پايان مي پذيرد
وما
بر اين تخيل توجيه مي شويم كه به تكامل رسيده ايم

۱ نظر:

ناشناس گفت...

فرزانه جان، بزرگ می شویم و عادت می کنیم ...و کم کم دیگر هیچ چیز را نمی بینیم.