۱۳۸۷ آبان ۸, چهارشنبه

مه

چند روز است كه نمي توانم وارد وبلاگم بشوم وبلاگم باز نمي شود چرا ؟!نمي دانم .الان هم شانسكي دخترم توانست وارد شود ولي من وهمسرم نتوانستيم ومن هول هولكي دارم مي نويسم از ترس اينكه دوباره قطع شود.
درست لحظه اي كه احساس مي كني به نقطه ي عطفي رسيده اي مه همه جا را فرا مي گيرد وتو مجبور مي شوي كور مال كورمال راه بروي وتنها جرأت قدم زدن در چند متري جلوي رويت را شايد بيابي واگر از بد حادثه درجاده اي باشي پر از پيچ وخم وفراز ونشيب ، وترس دره هاي اطراف هم ته دلت را خالي كرده باشد ديگر حتي جرأت برداشتن همان چند قدم را هم نخواهي داشت ومن حالا حس گم شدن در مه را دارم مهي كه زيباست اگر بي حركت بايستي وتماشايش كني وهيچ بيم آن نداشته باشي كه زمانت به سر مي رسد
وخوفناك براي كسي كه در آن گم شده وتنها ست و دلخوش به رد پاي دوستان...
...........
ساعت 3:45 دقيقه سحره .خلاصه با فيلتر شكن وارد شدم البته به نظر مياد يه خرده ديره .خب چه مي شه كرد اينه ديگه ولي اين ساعت روز نوشتن هم حس وحال خودشو داره .همه خوابند وتو بيدار ..بعد از اينكه تونستي وبلاگت رو باز كني مثل بچه ها به ذوق مياي وميري براي خودت يه چايي مي ريزي و مي گي دست مريزاد سياوش .اصلا همه جا حضورش احساس مي شه هميشه مشوق منه وكمك
بازم بارون مي باره سوژه تازه اي در راهه ..

۱ نظر:

ناشناس گفت...

سلام. خوبه که موضوع حل شد . مقاله مادر امید باغبان رو خوندم و کلی گریه کردم.